۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

گفتگو با ناصر ملک مطیعی: قیصر در سینمای ایران دو نماد دارد، یکی بهروز وثوقی و دیگری ناصر ملک مطیعی

ماهنامه ورزش و تصویر - امیرعباس واسعی، محمد محب زندی: قیصر در سینمای ایران یک فیلم جریان ساز است؛ فیلمی که موج نوی سینمای ما را پدید آورد. قیصر غیر از سازنده اش دو نماد دارد؛ یکی بهروز وثوقی و دیگری ناصر ملک مطیعی.
قیصر در سینمای ایران یک فیلم جریان ساز است؛ فیلمی که موج نوی سینمای ما را پدید آورد. قیصر غیر از سازنده اش دو نماد دارد؛ یکی بهروز وثوقی و دیگری ناصر ملک مطیعی... همان که یکی از برادران آب منگل وقتی به نامردی و به ضرب دشنه ای از پشت او را از پای در می آورد، با طعنه ای آمیخته به ترس می گوید: «فرمون، فرمون که می گفتن این بود؟! بله خانم ها و آقایان، فرمون فرمون که میگن اینه؛ جناب ناصرخان ملک مطیعی.»

شما متولد 8 فروردین 1309 هستید. در دوران کودکی شما بچه ها در کوچه چه بازی هایی می کردند؟
- اول اینکه ممنون از شما بابت حضورتان. من خوشحالم که به همین بهانه بر می گردم به گذشته و مرور می کنم خاطرات روزهای خوب کودکی و جوانی را. حقیقت این است که در روزهای کودکی من خبری از ورزش های مدرن مثل فوتبال و والیبال نبود و ما بچه های «الک دولک» هستیم. شما بلدید؟ دیدید؟

بله، در دهه 50 و کودکی خود من نیز الک دولک بازی محبوب ما بود. با یک چوب کوچک که روی سنگی می گذاشتیم و یک چوب دستی که باید با دو ضربه آن چوب را بلند کرده و به دورترین نقطه ممکن پرتاب می کردیم.
- دقیقا. آن زمان تهران خیلی کوچک بود و حاشیه ها بسیار. در مرکز شهر مجلس بود و مخبرالدوله و خیابان استانبول و قوم السلطنه و شاه آباد و بقیه حاشیه. همین میدان شهدا و امام حسین آن زمان جالیز بود و هندوانه کاری و خیار و گوجه! خیابان شهباز و نازی آباد آن زمان حاشیه محسوب می شد و اکثر قهرمانان بزرگ ورزشی ما از این محله ها برخاستند.

آن زمان یخجال هایی که کم کم دیگر بلا استفاده مانده بود، در حاشیه شهر به زمین خاکی برای فوتبال و والیبال تبدیل شد و من یادم هست 8 ساله بودم که با سایر بچه ها با دست، این زمین ها را صاف می کردیم و سنگ های بزرگ را بر می داشتیم تا فوتبال بازی کنیم. آن روزها تازه فوتبال آمده بود و ما هم عشق داشتیم. یادم هست آدم های معروفی که در همان سال های جنگ جهانی دوم در تهران با فوتبال مشهور شدند.

شهریور 1320 که ایران توسط متفقین اشتغال می شود، تیم ملی فوتبال هم نخستین بازی خود را در افغانستان انجام داد. در آن تیم و فوتبال آن سال ها دو نام از بقیه مشهورتر و ماندگارتر شدند. عبدالله سعیدایی معروف به عبدالله شوتی و عباس تنیده گر مشهور به عباس سیاه. شما هیچ کدام از این دو نفر را از نزدیک می شناختید؟ با توجه به کوچک بودن شهر و محدود بودن فضاهای ورزشی آن زمان.
- بله. اتفاقا من یکی دو بار با این بزرگان که نام بردید، بازی هم کردم. عبدالله سعیدایی به این دلیل مشهور به شوتی شد که می گفتند پای راستش توسط دولت توقیف شده و حق ندارد با راست شوت بزند! می گفتند یک بار با راست شوت زده و دروازه بان حریف پس از برخورد توپ او به سرش مرده و به همین دلیل توقیف کرده اند و اتفاقا من خودم از او خاطره ای دارم که با چشم خودم دیدم. در همین امجدیه که تازه ساخته شده بود، تیم لهستان آمده بود و یک بازی را با منتخب ما، آن موقع تهران اشغال بود و اصلا تیم ملی نداشتیم. آن روز عبدالله سعیدایی شوتی زد که دنده گلر لهستان شکست و او را با برانکارد از زمین بیرون بردند. من سیزده ساله بودم که یک بار خیلی اتفاقی تیم عبدالله شوتی یار کم آورد و مرا انتخاب کردند و من کنارش بازی کردم!


و عباس سیاه؟
- او که بچه محل ما بود. در دروازه شمیران. عبدالله شوتی بارفروش بود در سرچشمه. دو برادر هم داشت که مثل خودش هیکلی و با قد رشید و درست. در نسل بعدی پرویز قلیچ خانی جانشین او شد. عباس سیاه هم مثل عبدالله باستانی کار بود و یکی از بهترین سنترهافبک های تاریخ ما. حیف که هیچ تصویری از بازی های آنها وجود ندارد که نسل امروز ببینند چقدر آنها خوب بودند. اینها همه باستانی کار بودند و بعد به فوتبال رو آوردند. عباس را روس ها می خواستند که برود ولی آن زمان کسی دنبال این چیزها نبود. اصلا فدراسیون و وزارت ورزشی نبود که ورزش را مردم به رسمیت بشناسند.

در مدرسه چطور؟ زنگ های ورزش چه بازی می کردید؟
- مدارس آن موقع اغلب زمین والیبال داشتند. یعنی مشکل اصلی برای فوتبال، توپ بود. با کهنه می آمدند توپ درست می کردند و تکه ها را به هم می دوختند که مشهور بود به توپ چهل تکه. هر روز سر تصاحب همان یک دانه توپ بچه ها با مدیر و ناظم دعوا داشتند! بعدها در دهه سی البته میز پینگ پنگ هم آمد که من خودم معلم ورزش بودم. گفتم معلم، باید یادی کنم از نقش معلم ورزش خودم که چقدر تاثیر داشت در کشش ما به سمت ورزش. یکی از شانس های بزرگ زندگی من رفتن به دبیرستان علمیه بود.

این مدرسه روبروی زمین نمره سه شهباز بود و معلم ورزش ما آقایی به نام «منوچهر قیایی» که بعدها به استانداری و مقامات بالا هم رسید. این آقای قیایی خیلی بچه ها را تشویق می کرد که ورزش را ادامه بدهند و استعدادیاب بی نظیری هم بود که می گفت شما در چه کاری و چه رشته ای پیشرفت می کنی.

در محله عارف، جایی که علی پروین و مجید جلالی و محمد بنا و مهدی مهدوی کیا و مجید نامجومطلق و ... فوتبال شان را شروع کردند، زمینی هست که به نام قیایی مشهور است و دهه 60 تیم وحدت تهران با سید مهدی ابطحی همانجا تمرین می کرد. این قیایی، همان معلم ورزش شماست؟
- بله. از میدان امام حسین که می روی سمت میدان شهدا سمت چپ زمین شهباز سر خیابان عارف بود. آن پایین، محله دولاب، تا خیابان نبرد و قصر فیروزه دیگر مزرعه بود و هندوانه کاری. آن زمین اول اسمش نمره سه بود که بعد به خاطر زحمات منوچهر قیایی و نقش او در پرورش آن همه استعداد برای ورزش ایران، به نام قیایی شد. نمی دانید آن روزها چقدر همه ساده و بی تکلف می آمدند سر همان زمین و همانجا کنار زمین لباس عوض می کردند و می رفتند داخل.

اصلا چیزی به اسم رختکن و این حرف ها نبود. عبدالله شوتی، عباس سیاه، همه ستاره های فوتبال را هر روز آنجا می دیدی و اگر یار کم داشتند، شانس به تو هم می رسید. در طول ماه شاید یک روز هم می شد که بعد از بازی پرتقال می خریدند و به هر نفر یک پرتقال می رسید. همه چیز عشق بود و عشق و عشق، بعدها آن طرف تر مجتمعی ساختند که به «چهارصد دستگاه» مشهور شد و از آنجا هم ستاره های بزرگی به تیم ملی رسیدند چون یخچال زیاد داشت و در نتیجه زمین برای بازی فراوان!

تا کی فوتبال را ادامه دادید؟
- تا دبیرستان. بازیم هم بد نبود. آن زمان مسابقات مدارس آنقدر مهم بود که اغلب اعضای تیم ملی را از همین مسابقات انتخاب می کردند. محلات هم تیم داشتند و با هم قرار مسابقه می گذاشتند که چون ستاره های ملی در این تیم های محلی هم بازی می کردند، خیلی داغ و پرتماشاگر می شد. یعنی بدون لیگ و فدراسیون، خود مردم با هم قرار بازی می گذاشتند و بدون روزنامه و تلویزیون، همه به هم خبر می دادند که فلان روز در فلان زمین، چه تیم هایی با هم بازی می کنند تا اینکه بعد از ساخته شدن امجدیه، همه بازی ها منتقل به آنجا شد. طوری که هر کس را می خواستی پیدا کنی، در امجدیه بود! شهر کوچک بود و همه دوستداران ورزش یکدیگر را می شناختند.

عکسی از شما هست که برای کوهنوردی جایزه می گیرید. چطور به این رشته علاقه مند شدید؟
- زمان مدرسه بعضی معلم ها هر هفته با هم می رفتند کوه و از همین طریق من با این ورزش آشنا شدم. وقتی برای تجربه کردن رفتم، علاقه مند شدم و بعد دیگر کارم به اعتیاد رسید! در 15 سالگی موفق به صعود به قله دماوند شدم. آن زمان فقط یک گروه آلمانی آن هم از تیغه شمالی به قله دماوند صعود کرده بودند و قبل از ما، دو سه تیم از تیغه جنوبی موفق به این کار بزرگ شده بودند. ما از باشگاه ژوبین 3 نفری موفق به این کار شدیم و در سال 1327 در جشنی که برای قهرمانان ورزشی مدارس گرفتند، به ما هم مدال دادند که آن عکس و آن مدال خیلی برایم با ارزش است. البته پس از آن صعود در 15 سالگی، من چند بار دیگر این کار را با گروه ها و دوستان مختلف تکرار کردم. از جمله مرداد ماه سال 1329 که هنوز هم کار بزرگی محسوب می شد. بعدها کار به جایی رسید که خودم گروه تشکیل می دادم و علاقه مندان و دوستان را به کوهنوردی می بردم. توچال و سایر قله های اطراف تهران شده بود پاتوق ما!

سرت سلامت
- نمی دانیم اول دوربین عکاسی بود که ژست های سینمایی ناصر ملک مطیعی را به تصویر کشید یا اول ناصر ملک مطیعی بود که به دوربین و دوربین دار یاد داد وقتی می خواهند هنرمندی را به تصویر بکشند، دوربین زاویه اش کجا و نگاهش سر به راه باشد؟! این مرد صندوقچه ژست های سینمایی است. هنوز هم هر نگاهش یک عکس جلد می دهد و هر حرکتش جان می دهد برای انتشار پوستر... سرت سلامت ناصر.

چطور معلم ورزش شدید؟
- خب من همه عمرم در ورزش بود و همه دوستانم ورزشی بودند. طبیعی بود که به این سمت کشش پیدا کنم و رفتم دانشسرا و بعد هم معلم ورزش شدم. البته من در سال 1327 در فیلم واریته بازی کردم ولی هنوز سینما برایم جدی نبود که رف6تم دانشکده تربیت بدنی و معلم ورزش شدم. سال 13301 با فیلم ولگرد مشهور شدم، در حالی که معلم ورزش بودم و بعد هم پشت سر هم فیلم های دیگری که موفق شدند. افسونگر، غفلت، چهار راه حوادث و خلاصه تا به خودم آمدم دیگر سینما مرا بلعیده بود!

دیگر نمی توانستم بخشی از وقت روزانه ام را به معلمی اختصاص بدهم و شدم رییس تربیت بدنی آموزش و پرورش منطقه 9 که شامل نارمک و تهرانپارس می شد. آنجا آنقدر علاقه به ورزش داشتم که از پول خودم و درآمد سینما برای بچه ها میوه و شیرینی می خریدم. خودم بالای سر تیم ها ناحیه بودم و همه مسابقات مدارس منطقه را می رفتم. یادم هست حقوق معلومی که کم بود. وقتی رییس منطقه شدم ماهیانه 240 تومان حقوقم بود در حالی که برای هر فیلم بیش از چند هزار تومان می گرفتم و طبیعی بود که سینما شغلم شد ولی ارتباطات با دوستان ورزشی و رفت و آمدهایم حفظ شد و علاقه ام به ورزش تغییری نکرد. بعدها در مسابقات مختلف تیم های ملی همراه دوستانم می شدم و به المپیک ها می رفتم و مسابقات را از نزدیک می دیدم.

کدام المپیک ها را از نزدیک دیدید؟
- 1960 رم، 1964 توکیو، 1973 مونیخ و 1976 مونترال. من عاشق سینما و ورزش همزمان بودم و اگرچه شغلم سینما ولی روابط و رفت و آمدهایم با ورزشی ها بود. خودم نیز مرتب کوه می رفتم و به برخی رشته ها مثل پیاده روی و باستانی می پرداختم.

از بین ورزش ها کدام را بیشتر دوست داشتید؟

- طبعا فوتبال ورزش محبوب همه دنیاست. ما ایرانی ها به کشتی هم به طور ذاتی علاقه داریم و اگر از این دو رشته فاکتور بگیری من به کوهنوردی، باستانی و والیبال هم علاقه داشتم ولی کوه چیز دیگری است. در این رشته مثل زندگی همه حس ها را تجربه می کنی. زحمت و مرارت می کشی تا به قله برسی و بعد حس پیروزی داری اما از آن بالا عظمت هستی و خدا را می بینی و حقارت بشری را، در حقیقت کوهنوردی درس تواضع و فروتنی است. در کوه رفقای خوب پیدا می کنی که همه به هم واقعا کمک می کنند و یکی می شوند و دور هم هستند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

yadi az gozashteha,ghadre in honarmandan ghadimi ra bayad dar hale hazer donest, nainke vaghtike dar bein ma nistan.